سنگها به کناری رفتند و ما نور را دیدیم
دیشب بالاخره پروژهٔ پایانی دانشگاه تموم شد. واقعاً عین اون سنگی که کفار (لعن الله هم جمیعاً ...) میگذاشتند روی سینهٔ یاسر، این پروژه روی سینهٔ من مونده بود. اما بالاخره دیشب تموم شد. پروژهٔ اختیاری رو هم که ۲ هفته است تموم کردم، خیالمو از اون طرف هم راحت کردم. خلاصه بگم که از دیشب تا حالا خیلی شارژم. البته از دیشب شارژ بودم، بعد خوابیدم. صبح که بیدار شدم ادامهٔ شارژ بودنم رو از سر گرفتم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home