غمگینترین روز
یکی از غمگینترین روزهای دنیا، روزیه که دلقکی ناراحت باشه.
امروز یک تجربهٔ خوب داشتم. یک مهمون خارجی داریم که امروز برده بودیم تو تهران بگردونیمش. بردیمش موزهٔ فرش. خیلی جای قشنگ و جالبی بود. من خودم اصلاً هیچ ایدهای نداشتم که برم اونجا و یک نگاهی به فرشها بندازم. موزه نبش تقاطع خیابون فاطمی با خیابون کارگر هست. فرشهای خیلی قشنگی اونجا دیدم. اکثراً مال قرن ۱۲ و ۱۳ قمری بودند. چند تا فرش جدیدتر هم بودند که به خاطر هنری که توشون به کار رفته بود توی موزه گذاشته شده بودند. چند تا فرش قدیمیتر هم بود. مال قرن ۱۰ و ۱۱ قمری، اما واقعاً معلوم بودند که قدیمی هستند و پیری رو نشون میدادند. تو میون این فرشها، من فرشهایی رو دیدم که نور رو بازتاب میکردند و خیلی زیبا بودند. اون فرشها با نخها ابریشمی بافته شده بودند. مسؤلی که اونجا بود برام توضیح داد که هر چه که این فرشها بیشتر لگدکوب شند، درخششون بیشتر میشه و ارزش بیشتری پیدا میکنند.
۴ تخته فرش بودند که برای قرن ۱۱ قمری بودند. خیلی قدیمی بودند و طرح و رنگشون با فرشهای ایرانی تفاوت داشت. این ۴ تخته فرش به سفارش لهستانیها بافته شده بود و برای همین هم طرح و رنگش ناآشنا بود، چون طراحیشون کار لهستانیها بود. تارهای این فرشها از نخ عادی بود، اما پود این فرشها از ریسمانهایی بود که از طلا و نقره درست شده بودند. برای همین هم این فرشها برق میزدند. واقعاً جالب بود. اگر طرح و رنگش هم یک کمی بهتر بودند، واقعاً فرشهای قشنگی میشدند، با وجود کهولت واضحی که داشتند. اما متأسفانه گویا طراحان فرش لهستانی به رنگهای مرده و گُلبهی و فیروزهای علاقهٔ زیادی داشتهاند و شانس زیبایی منحصر به فرد رو از این فرشها گرفته بودند.
یکی از چیزهای فوقالعادهای که دیدم، فرش بزرگی بود که روش تصویر تمام آدمهای مهم تاریخ رو کشیده بودند. البته اینکه چه کسی مهمه یا نه به تصمیم مظفرالدین شاه (یا ناصرالدین شاه) بوده. فرش بیشتر شبیه یک تصویر از یک مهمانی بود. بالای مهمانی و در وسط تصویر به ترتیب از سمت چپ به راست موسی، سلیمان، عیسی و رُمالوس وایستاده بودند. (رُمالوس یکی از ۲ برادریه که طبق افسانههای اروپایی، بین گرگها تو جنگل بزرگ شدند و شهر رُم رو ساختند). عیسی میون جمع وایستاده بود (انگار که اهمیت بیشتری داشت) و دستهاش باز بود. سلیمان با لباس شاهنشاهی بود و موسی کتیبههای ۱۰ فرمانش رو به دست داشت. رومالس با لباسی شبیه رومیان باستان و نیزهای تو دستاش وایستاده بود. سمت راست رومالوس عُمر بود و جلوی عُمر، هارون الرشید نشسته بود و قلیون میکشید. میون جمع پاپ، ناپلئون بناپارت، شارل دوگول، لوئی چهاردهم، سقراط، طهمورث، کیخسرو، ضحاک، کنفسیوس، ملکهٔ انگلیس، کورش کبیر، جرج واشنگتن و خیلیهای دیگه هم که نمیشناختمشون دیده میشدند. کنار تصویر هر کسی یه شماره نوشته شده بود، اطراف فرش به ترتیب نام هر شخصیت رو کنار شمارهاش بافته بودند. جالب اینکه بین اسامی من نام «محمد» رو هم دیدم، اما نتونستیم تصویرش را پیدا کنیم. حدود ۱۲۰ شخصیت تو تصویر بودند. خود ناصرالدین شاه پایین فرش و کمی بزرگتر بافته شده بود و در وسط پایین فرش، تصویر کودکی مظفرالدین شاه در یک قاب مجزا بافته شده بود. وقتی که این فرش رو میدیدیم، از میان اسامی افراد رو پیدا میکردیم و دنبال چهرهشون میگشتیم هیجانزده شده بودم. نمیدونم چهرهها بر چه اساسی نقش گرفته بودند، اما دیدن تصویر صورت سقراط وسط جمعی که ناپلئن بناپارت و کنفسیوس و سلیمان توش هستند، حس خیلی خوبی داشت. این فرش مربوط به اواخر قرن ۱۹ میلادی بود. نکتهٔ جالب اینکه فرش دیگهای هم بود که اوایل قرن ۲۰ بافته شده بود و دقیقاً همین مراسم رو ترسیم کرده بود. همین جماعت بودند اما «با کمی تغییرات»! از عیسی خبری نبود. به جای عیسی، تصویر محمد بود. لباسهای محمد جالب بود. شبیه خلیفهها کشیده شده بود. یعنی با لباس خلیفهگی ترسیم شده بود و نه لباس شبانی. تصویر کنستانتین (لشکر کشی که به ترکیه حمله کرده بود و بخشی از ترکیه را تسخیر کرده بود) و اسکندر اضافه شده بود. تفاوتهای اصلی که یادم میاد اینها بود. اما وجود این تغییرات خبر از اهدافی داشت که هر یک از این فرشها با خودش داشت. شاید فرشی که اواخر قرن ۱۹ بافته شده بوده، به عنوان هدیه برای یکی فرمانراویان اروپایی بافته شده بوده. واسه همین هم عیسی وسط مجلس بود و فرشی که در اوایل قرن ۲۰ بافته شده بوده، به عنوان نشان دهندهٔ اسلام دوستی شاه بوده، که خبری از عیسی نبود و محمد کنار سلیمان دیده میشده. به هر حال تصویر این مراسم واقعاً هیجانانگیز بود.