دلم تنگ شده
عجیبه. از صبح تا حالا دلم برای خیلی چیزها تنگ شده. دلم تنگ شده برای روزهایی که با دوچرخهٔ آبی رنگم توی کوچههای اطراف خونمون بازی میکردم و هر قدمی که از محدودهٔ مجاز که مامانم برام مشخص کرده بود دورتر میشدم بیشتر احساس پیروزی میکردم. دلم برای بیکار نشستن توی صف آرایشگاه نزدیک خونمون تنگ شده. که چه طوری میشستم و نگاه میکردم «مرد»ها چهطوری موقع بیکاری روزنامههایی رو که عکس نداشت میخوندند. دلم برای روزهایی تنک شده که معلم مدرسمون نمیاومد و ما با خوشحالی از کلاس حمله میکردیم به سمت حیاط که فوتبال بازی کنیم و وقتی که مدرسه قانون گذاشت نباید توی زنگ تفریحها بچهها فوتبال بازی کنند و توپهامون رو گرفتند ما کم نیاوردیم و از باغچههای مدرسه سنگ جمع میکردیم و با سنگ فوتبال بازی میکردیم و چقدر کفش پاره کردیم. دلم برای دوستهای دبیرستان و دانشگاهم تنگ شده. دلم برای حرف زدن باهاشون تنگ شده. دلم برای بیدغدغه کنار دوستان نشستن و جک گفتن و یا صحبت کردن در مورد اتفاقای اطرافمون تنگ شده. دلم برای اون وقتهایی که با بچهها تو دانشگاه ساعتها و ساعتها راه میرفتیم و حرف میزدیم و برامون مهم نبود که چند ساعت وقت رو هدر دادیم تنگ شده. دلم برای روزهایی که با آرین و احسان و سیاوش توی حیاط مدرسه هِد بازی میکردیم تنگ شده. بغل دستشویی مدرسه جایی بود که هیچ وقت هیچکی بازی نمیکرد. به نظر ما که جای مناسبی بود. توپهای اسفنجی نارنجی و سبزی که احسان همراه خودش میآورد رو بر میداشتیم. ۲ به ۲ تیم میشدیم. یک تیم توی دروازه وای میستاد. دروازه یعنی از دستشویی تا سطل آشغال. اون یکی دو تا باید با سر توپ رو میزدند توی گل. چه کیفی میداد! واقعاً دلم تنگ شده!
3 Comments:
این دلتنگی را خوب نوشتی. منو برد به قدیم ها
By Anonymous, at 8:40 AM
قبلی من بودم
babak
overman.persianblog.com
By Anonymous, at 8:41 AM
ajab yad avarye khobi kardi.agha kheili bahale az in web loget be on web loget koli tafavote.adam ta miad on var nishesho ta banagosh baz bezare in var bayd jamesh kone.
By Anonymous, at 11:55 PM
Post a Comment
<< Home