انحراف گربهای
امروز توی دانشگاه وایستاده بودم دیدم یک گربهٔ خیلی خوشگل داره بغل شمشادها راه میره و دمش رو که بالا نگه داشته به شمشادها میزنه، عین آدمی که اومده قدم زنی و دستش رو میگیره روی شمشادها تا خوشش بیاد.
جالب این بود که هر انسانی رو که میدید، میرفت طرفش. البته با آرامش و وقاری که حفظ میکرد، هیجان خودش رو از ایجاد ارتباط با یک موجود دیگه مخفی میکرد. حرکتهاش خیلی جالب بود. اول تأمل کردم که برم جلو و بهش دست بزنم. یک خانم رد شد و وقتی حالت این گربه رو دید کمی با گربه پوشو پوشو و بوس و بوس کرد و گربه نزدیک شد. آن خانم کمی گربه رو نوازش کرد و رفت. بعد گربه آروم از جلوی من رد شد و رفت جلوتر. من دیگه نتونستم طاقت بیارم و رفتم جلوی گربه روی زمین نشستم و دستم رو جلو بردم. گربه آروم اومد جلو و دست من رو لیس زد و با چشمهای خوشگلش به صورت من نگاه کرد. به نظرم اومد که یک انسان داره به من نگاه میکنه. بعد آروم از من دور شد. اومدم دنبالش برم که خوردم به حراست داشنگاه. یارو با لحن خندهداری گفت: «شما ها منحرفید» .... تیکهاش خندهدار بود و خندم گرفت. آخه دقت کردم دیدم یکی دیگه هم مثل من به هوای گربه کار و زندگیش رو ول کرده اومده. دنبال گربه نرفتم. نه به خاطر حرف حراستیه. به خاطر اینکه حس کردم گربه امروز اومده کمی توی اجتماع باشه و از اینکه گربه است و الاغ نیست لذت ببره. اومده تا این انسانهای بدبختی رو که با یک اشوهٔ کوچیک میتونه بخردشون رو یه خورده نقره داغ کنه. اومده که با خوشحالی توی خیابونهای دانشگاه بخرامه و آفتاب به پشتش بخوره. اومده که شمشادهای کنار خیابون دانشگاه دمش رو قلقلک بدند. امروز روز عشق و حال یک گربهٔ دوست داشتنیه. و من نمیخواستم روزش رو با نوازشهای بیش از حدم خراب کنم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home