از گاو باید ترسید
توی یکی از تحلیلهای خبری سایت انتخاب یک جمله به نقل از ابنسینا خوندم که چکیدهٔ کل تحلیل توی همین یک جمله بود و بل حتی جالبتر. ابنسینا میگه که «از گاو باید ترسید. چون هم شاخ دارد و هم عقل ندارد».
توی یکی از تحلیلهای خبری سایت انتخاب یک جمله به نقل از ابنسینا خوندم که چکیدهٔ کل تحلیل توی همین یک جمله بود و بل حتی جالبتر. ابنسینا میگه که «از گاو باید ترسید. چون هم شاخ دارد و هم عقل ندارد».
تو وجودم صدایی صدام میکنه. صدای خندهٔ کودکیه که داره برام دست تکون میده و میدوه و انتظار داره دنبالش بدوم. میخواد باهام بازی کنه. میخواد که من هم مثل اون بخندم و خرسها و خرگوشها رو از توی ابرها پیدا کنم و براشون دست تکون بدم. میخواد که من هم مثل اون به زنبورها کمک کنم کم خونشون رو قشنگتر بسازند. میخواد مورچهای رو که پاش زیر یک برگ گل گیر کرده نجات بدم. کودک میخنده و میدوه. سوار بر دوچرخهٔ آبیرنگش میشه. دوچرخهاش خیلی قشنگه و چون پشتی بلندی داره، راحت میشه باهاش تکچرخ زد. از دستگیرهٔ دوچرخش چند تا روبان رنگارنگ آویزونه و وقتی که با دوچرخهاش سرعت میگیره، روبانها توی باد میرقصند و کودک از دیدن این رقص لذت میبره. دوستاش براش خیلی مهمند.
توی وجودم صدایی صدام میکنه. کمی بزرگتر شده، دربارهٔ اشتباهاتش فکر میکنه. براش خیلی مهمه که اشتباهی نکنه. براش خیلی مهمه که اطرافیانش اون رو به دید یه مرد ببینند. براش مهمه که توی تصمیمگیریها سهیم باشه. صداش کمی کلفتتر شده. احساس خوبی نداره از اینکه هست یا نیست. دوستاش براش خیلی مهمند.
توی وجودم صدایی صدام میکنه. گرفتاره. براش مهمه که بتونه آیندهٔ مقبولی رو برای خودش بسازه. براش مهمه که بتونه انتظاراتی که ازش میره رو برآورده کنه. براش مهمه که بتونه تا چند سال دیگه گلیم خودش رو خودش از آب بکشه بیرون. براش مهمه که وقتی بزرگ شد، بهترین بابای دنیا باشه. براش مهمه که وقتی بزرگ شد، بهترین همسر دنیا باشه. براش مهمه که خدا رو از خودش راضی نگه داره. براش مهمه که نماز بخونه و روزه بگیره و توی مراسم مذهبی شرکت کنه. براش مهمه که وقتی جنب شد، حتماً غسل کنه. براش مهمه که بتونه آدم خوبی باشه. براش مهمه که درس بخونه و بتونه آیندهٔ خوبی بسازه. دوستهاش براش خیلی مهمند.
توی وجودم صدایی صدام میکنه. براش مهمه که بتونه از همون اول کار کنه. براش مهمه که بتونه روی پای خودش وایسته. براش مهمه که بتونه حرف دلش رو راحت بزنه. براش مهمه که با اونی وقتش رو بگذرونه که دوستش داره، براش مهمه که بتونه جزو بهترینها باشه. براش مهمه که بگه و بخنده و شاد باشه و شاد کنه. براش مهمه که وقتش هدر نره. براش مهمه که دانشش رو اضافه کنه و آدم کارایی باشه. دوستهاش براش خیلی مهمند.
توی وجودم صدایی صدام میکنه. براش خیلی مهمه که بتونه حداقلهای یک زندگی نوین موفق رو داشته باشه. تجملات مهم نیست، ارزش مادیش مهم نیست. مهم اینه که شادش کنه. مهم اینه که آرام باشه. نیازهای اولیهاش برآورده باشند. مسکن داشته باشه، ویلا نه، ۲۰۰ متر آپارتمان نه. ۳۰ متر اتاق، اما تمیز. براش مهمه که استقلال داشته باشه. مال خودش باشه. براش مهمه که پشتوانه داشته باشه. نه ۴۰۰ میلیون پول دَدی. ۵ میلیون پول خودش که کار کرده. براش مهمه که خوش بگذرونه و شاد باشه و شاد بکنه. دوست داره ببینه بقیه میخندند. خیلی شنیده که بهش بگند «دلقک». بهش بر نمیخوره. مهم نیست. مهم اینه که دوستاش بخندند. وقتی که میخندند خیلی خوشگل میشند. براش مهمه که بتونه اونی رو که دوست داره، ببینه. دستش رو بگیره و با هم برند روی برگهای زرد و سرخ درختها توی جنگل بدوند و دنبال لونهٔ سنجاب بگردند. دیگه نماز نمیخونه. روزه هم نمیگیره. انتظاراتش از خدا بیشتر شده، همونقدری که از اطرافیانش کمتر شده. ساکتتر شده. وبلاگ زده و حرفهاشو اون تو مینویسه. اینطوری خیلی بهتره. خیلی بهتر!
توی وجودم صدایی صدام میکنه. چه صدای آشناییه! انگار که سالهاست این صدا رو میشناسم. انگار که سالهاست این صدا صدام میکنه.
یک استاد دانشگاه چینی، الگوریتم SHA-1 رو که برای encryption اطلاعاتی مثل گذرواژهها (password) استفاده میشه تونست کرک کنه. الگوریتمهای کُد کردن یک طرفه مثل MD5 و SHA-1 برای امنیت اطلاعات استفاده میشند. مثلاً وقتی شما گذرواژهٔ یاهو رو انتخاب میکنید، یاهو گذرواژهٔ شما رو ذخیره نمیکنه. بلکه با استفاده از این الگوریتمها، معادل encrypt شدهٔ گذرواژهٔ شما رو ذخیره میکنه. تا اگر روزی خدای نکرده، اتفاقی کسی تونست به عنوان شما وارد سیستم بشه نتونه گذرواژهٔ شما رو پیدا کنه و بفهمه که چی بوده. در نتیجه حتی خود یاهو هم نمیدونه که گذرواژهٔ شما چی بوده. این الگوریتمها مثل یک تابع یک به یک عمل میکنند، که با هر ورودی، یک خروجی دارند. و اگر یک ورودی رو ۲ بار وارد کنی، ۲ خروجی یکسان میگیری. اما این الگوریتمها برگشت ناپذیر هستند. یعنی با داشتن خروجی، نمیتونی پیدا کنی که ورودی چی بوده. برای همین توی بحث امنیت خیلی پر استفاده هستند. اما حالا دیگه نه! این خانم چینی، کارش شکستن الگوریتمهای کُدینگه. توی ۱۰ سال این خانم تا حالا ۵ تا الگوریتم encryption رو شکسته. دولت آمریکا اعلام کرده که باید طرحهایی رو آغاز کنند تا در اولین فرصت سیستمهای بانکی و کارت اعتباری رو که برای محافظت از کلمات رمز از این الگوریتم استفاده میکردند، دوباره با یک الگوریتم دیگه محافظت کنند.
توی اخبار خوندم که دانشمندا ساعت آخرالزمان رو ۲ دقیقه کشیدند جلو. داستان از این قراره که سال ۱۹۴۷ میلادی جمعی از دانشمندها ساعتی رو به عنوان ساعت آخرالزمان نام میدند و میگند که وقتی عقربههای این ساعت به ۱۲ برسه، وقت نابودی بشر فرا میرسه. طی سالیان با اتفاقاتی که بشر رو به سمت نابودی پیش میبره، با اتفاق نظر دانشمندان عقربههای این ساعت رو جلو میبرند و گاهی که (خدای نکرده!) اتفاقات خوبی میافته و امید به آیندهٔ بشر، درصدی افزایش پیدا میکنه، عقربههای این ساعت رو عقب میکشند. متولی این ساعت نمادین بولتن دانشمندان اتمی (BAS) هستند. تا این چند روز پیشها این ساعت ۷ دقیقه به ۱۲ رو نشون میداد. یعنی ۷ قدم با آخرالزمان فاصله داشتیم. اما بعد از مناقشات خاورمیانه و چموشیگریهای کرهٔ شمالی دانشمندها به این نتیجه رسیدند که «اگر بار گران بودیم و رفتیم» و عقربهٔ دقیقه شمار این ساعت رو ۲ دقیقه به آخر زمان نزدیک کردند. یعنی حالا ما فقط ۵ دقیقه با نابودی بشریت فاصله داریم. اول از همه باید بگم که جداُ ایدهٔ جالبی زدند. ما انسانها فراموشکاریم و یادمون میره که داریم چه کار میکنیم. واسه همین هر کاری میکنیم، فقط عاقبت همون کار رو میبینیم و به تأثیر تجمعی اتفاقات توجهی نداریم. مثل کسی که جنگلی رو نابود میکنه و فکر میکنه که فقط خودشه که داره جنگل رو نابود میکنه. نمیبینه که هزار نفر دیگه هم مثل خودش دارند در همون لحظه ۱۰۰۰ تا جنگل دیگه رو نابود میکنند و هر کدوم فکر میکنند که یک جنگل که چیزی نیست. اما سر جمع میبینی که ۱۰۰۰ تا جنگل نابود شد و دود هوا یا کاغذ جلد سیدی آهنگهای بریتنی اسپیرز شد. این ساعت نشوندهندهٔ آثار مخرب تجمعی تمام کوتاهیهای بشر طی تاریخه. و من متأسفم، متأسفم که در حالی که من روی مبلم لم دادم و با کیبرد بیسیمم دارم توی وبلاگم پست میدم و آهنگ یانی گوش میدم، فقط ۵ دقیقه تا پایان زمان فرصت دارم. و این اصلا یک شوخی نیست. اگر فکر میکنی که داری به یه شوخی بیمزه نگاه میکنی، بهت پیشنهاد میدم این عکسها رو نگاه کنی.
اوگاندا: یک پسر دچار سوء تغذییه شدید
ویتنام جنوبی ، فوریه 1966: سربازان آمریکایی جسد یک ویتکنگ را روی زمین میکشند
سپتامبر 1965 ، ویتنام جنوبی: یک مادر و فرزندانش برای فرار از بمباران آمریکاییها
از عرض رودخانه عبور میکنند.
ژوئن 1963 ، سایگون ، ویتنام جنوبی: یک بودائی در اعتراض به آزار و اذیت
پیروان مذاهب به وسیله دولت ویتنام جنوبی خودسوزی کرده است
عکسهای از این دست زیاده. بشر شرمی حس نمیکنه از خیانتی که به خودش و به دنیا داره میکنه. کافیه دنبال اینجور عکسها بگردی تا بخشی (تنها بخشی) از فجایعی آشنا بشی که بشر بهش مفتخره. اینها و اونهایی که پیدا میکنی فقط اونهایی هستند که فرصت عکاسی پیدا شده. مشتی از خرواریه که ننگ خلقت رو شکل داده. ۵ قدم با روزی فاصله داریم که بشر در حالی که داره با آیپاد نانوی نقرهایش آهنگهای Pussy cat dolls گوش میکنه و سربلند و با افتخار پای بر جسد بیجان خودش گذاشته و فکر میکنه که (و چه احمقانه فکر میکنه) که پیروزمندترین پوستی و گوشتی جهان خلقته!
یادمه توی پستی در مورد genpet ها بحث سر این بود که انسان بهترین مخلوقاته. بشر بهترین مخلوقاته؟ من تا حالا هیچ ۲ کفتاری رو ندیدم که با هم این کارها رو کرده باشند. هیچ ۲ کلاغی رو ندیدم و هیچ ۲ لاشخوری رو ندیدم. من همینجا حساب خودم رو از بقیهٔ اشرف مخلوقاتها جدا میکنم. من اشرف مخلوقات نیستم! من هیچی نیستم! من ننگ خلقتم! حالم از خودم و هر کسی که شبیه منه به هم میخوره! از هر موجود ۲ پایی که فکر میکنه با پوشیدن لباس خودش رو از گزند سرما نجات داده، کاری که به عقل هیچ حیوونی نمیرسه، متنفرم!!! میگند که روز آخرالزمان اسرافیل بوقی میزنه. من بهتون قول میدم اون بوق از مصنوعات دست انسانه! میگند روز آخر الزمان کوهها مثل پنبه زده شده به هوا میپاشند. بهتون قول میدم تسلیحات ساختهٔ دست بشره که قراره کوهها رو مثل پنبه زده شده به هوا بپاشه! ماییم که داریم خودمون و باقی دنیا رو باهم به پایین میکشیم! این ماییم، اشرف مخلوقات!!!
بشر عالیترین مخلوق خداست. نه به خاطر اینکه از همهٔ مخلوقات خدا بیشتر ذکر و سجدهاش رو میکنه. نه. چون اگر اینطوری بود بهترین مخلوق خدا میتونست یه موجودی باشه که همونطوری که ما بدون نفس میمیریم، اون هم بدون ستایش خدا میمرد. مطمئنا از هر بشری میتونست بهتر شاکر و ذاکر باشه اون جونور. به نظر من بشر عالیترین مخلوق خداست چون خدا بودن خدا رو بهتر نشون میده. بشر میون تمام مخلوقات، خالقترینه! بشر میون تمام مخلوقات بیشتر شبیه خالقشه. بشر فکر میکنه، نیازهایی داره (براش تعبیه شده) که برای رفعشون نیاز به فکر کردنه. نتیجهٔ این تفکرات میشه مخلوقات بشر. اگر تفکر نتیجه نداشت انسان دیگه سمتش نمیرفت. چون امیدی نداشت به فکر کردن. امید هم لازمه، چون اگر امید نبود مشکلاتی که خلق شدن برای اینکه بشر رو به فکر بندازند، کم کم اون رو از پا در میاورد. پس بشر امید داره، تا بتونه فکر کنه، در برابر مشکلات و محدودیتهایی که براش در نظر گرفته شده تا مجبورش کنه که فکر کنه. با این حساب میشه گفت که ماها خلق شدیم که فکر کنیم. میپرسی چرا؟ چون این فکر کردن ماهاست که ما رو از بقیهٔ مخلوقات خدا متفاوت میکنه. ما فکر میکنیم و بر مشکلات غلبه میکنیم. ما فکر میکنیم و تصمیم میگیریم و راه انتخاب میکنیم. ما فکر میکنیم و خلق میکنیم.
یادمه یه روز یکی به من گفت که «ماها اسباببازیهای خدا هستیم. خدا به ما نیازی نداره، مگه این رو قبول نداریم؟ مگه نمیگیم خدا به چیزی نیازی نداره. پس چرا ما رو خلق کرده؟ چون ما براش کاری بکنیم؟ نه! برای اینه که ما اسباب بازی خدا هستیم. خدا ما رو خلق کرده چون دوست داشته که ما رو خلق کنه». من دقیقا نمیتونم روی این حرف نظری بدم. راستش رو بخواهی کمی هم فکر خودم رو مشغول کرد. تا حالا کسی نتونسته من رو قانع کنه که ما برای چی خلق شدیم. تو رو چی؟ به هر حال این هم نظریه برای خودش. اگر فکر کنیم که این نظر درسته، به چیز جالبی میرسیم. فرض کن که ما ها واقعاً خلق شدیم که اسباب بازی خدا باشیم. من از تو میپرسم که چرا ما بهترین اسباب بازی هستیم و مثلاً الاغ نیست؟ میدونی چرا؟ چون ما اسباببازیهایی هستیم که خودمون اسباببازی میسازیم برای خودمون. چون ما اسباببازیهایی هستیم که رفتارمون یک جور نیست. همیشه یک چیز رو نمیندازیم توی دهنمون نشخار کنیم. از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو میخوریم. اون هم نه یک جور. یکی خام میخوره و یکی آبپز و یکی سرخ کرده. برای هر کاری، هزاران راه مختلف داریم. هر کدوممون یک چیزی دوست داریم. یک رنگی دوست داریم. یک کاری میکنیم. ما اسباببازیهایی هستیم که کسی ازمون خسته نمیشه. چون خیلی خیلی متنوعیم. ما اسباببازیهای خوبی هستیم.
و من امروز فهمیدم که اگر ما واقعاً اسباببازی هستیم، اسباببازیهای خیلی خیلی خوبی هستیم. ما اسباببازیهایی هستیم که باید خیلی متنوع باشیم. اونقدر متنوع که خودمون نیاز به اسباببازی پیدا میکنیم. اسباببازی های از سنگ و چوب هزاران سال پیش گرفته تا بازیهای کامپیوتری جدیدی که هر کدوم برای خودش دنیایی از مخلوقات جدید و پیچیده است. و باز هم حوصلمون سر میره. ما اسباببازیهایی هستیم که خودمون برای خودمون اسباببازی درست میکنیم و باز هم حوصلهمون سر میره و به دنبال اسباببازیهای جدید هستیم. از آخرین دستآوردهای بشری در زمینهٔ تولید اسباببازی ژن پت (genpet) ها هستند. با استفاده از دانش بیولوژی و تکنولوژیهای نوین کم کم دست بشر برای تولید اسباببازیهایی باز شده که میتونه دریچهٔ ورود به دنیای دیگهای باشه. این موجود چیزی بین عروسک و حیوان خانگیه. بچهها از عروسکهاشون خسته میشند چون رفتارش یکنواخته. حیوانات رفتار متنوعی دارند، اما کنترل کردنشون کار سختیه (عبارت «حیوان زبان نفهم» برای هممون آشناست). genpet اومده که این ۲ کاستی رو پوشش بده. این اسباببازیها مثل حیوانات خانگی زنده هستند و نیاز به مراقبت دارند. زندگی در کنار اونها اصلا یکنواخت نیست. از سمت دیگه، ویژگیهای ژنتیکی این موجودات از قبل توی DNAهاشون گذاشته شده و میشه مدل کلی رفتاریش رو تعیین کرد. مثلاً یکی ممکنه یه genpet شیطون دوست داشته باشه که یک لحظه هم آروم نمیشه. یا یکی دیگه ممکنه یه genpet دوست داشته باشه که خیلی آرومه و کم غذا است و خودش رو هی لوس میکنه. genpetها ترکیب روباتها و حیوانات خانگی هستند.
این تصویر یه genpet توی بستهبندیه که برای فروش توی فروشگاه عرضه شده. لولهای که از بستهبندیش بیرون زده، برای تغذیهٔ این موجوده. دستها و پاهاش رو هم بستند که توی بستهبندی به فرمی قرار بگیره که کاملاً دیده بشه. هر بسته یک کد رنگی داره که مشخص میکنه این genpet چهجوریه. مثلاً شیطونه، آرومه و .... این هم از آخرین دستاوردهای فناوری برای تولید اسباببازیهایی که حوصلهٔ بچهها سر نره.
توی سایت national geographic میخوندم که اخیراً با دستکاری DNA موجودات زنده خیلی کارها کردند و سعی میکردند که سلولهایی تولید کنند که از ترکیب DNA انسان با دیگر حیوانات به وجود اومدند. راه عجیبیه این تحقیقات ژنتیکی.
از پنداره ممنون که من رو با این مطلب آشنا کرد.
وبسایت genpet.
مقالهٔ این مطلب در ویکیپدیا
مقالهٔ national geographic.
یک تیم تحقیقاتی ژنتیک دارند سعی میکنند ژنهایی رو توی محیط آزمایشگاه کشف کنند که توی محیط طبیعی وجود ندارند. این تیم تحقیقاتشو بر اساس این نظریه دنبال میکنه که ژنهایی میتونند وجود داشته باشند که به علت خطرناک بودنشون، توی محیط طبیعت یافت نمیشند. اما میشه توی محیط آزمایشگاه اونها رو کشف کرد. قراره روی این زمینه سرمایهگذاری بشه و ببینند میتونند فرانکشتاین بازی دربیارند یا نه. البته بیشتر از اینکه شبیه فرانکشتاین باشه، شبیه داستان بازی (وفیلم) دوم (Doom) میمونه. ایدهٔ اینکه یک سری از ژنها اونقدر خطرناکند که طبیعت هوشمند به اونها اجازهٔ زندگی نمیده یک کمی یک جوریه. یعنی این ژنها اونقدر خطرناک هستند که حتی حیات خودشون روبه مخاطره میندازند. اینکه این دانشمندها میخواند این ژنها رو کشف کنند شبیه کسایی میمونه که میخواند برند توی یک غار تاریک برای پیدا کردن یک اژدهای مخوف. هم برای خودشون خطرناکه و متأسفانه برای کل بشر. فرض بگیریم بتونند این ژن رو پیدا کنند. کی میتونه تضمین کنه که قرار نیست باهاش بشر بدبخت بشه؟ کافیه پیداش کنند تا تخریب دنیا (همین اندازهای هم که ازش مونده) شروع بشه. دعوا بر سر ریاست بر دنیا! من در موردش کمی نگرانم. آخه از یک ژن به این خطرناکی چه استفادهٔ صلح آمیزی میشه کرد؟ شاید بشه تحت کنترل درآوردش و ازش برای نابود کردن سلولهای سرطانی استفاده کرد. البته این در بهترین حالتشهها. هر چی باشه توی اینکه شمشیر دو لبه است شکی نیست.
خوب داستان طرح «یک لپتاپ برای هر بچه» (لینک در همین وبلاگ) یا «OLPC» (لینک به سایت رسمی پروژه) هم کم کم داره رنگ و روی واقعیت به خودش میگیره. البته تصمیمات و طرحها از اول جدی بود. بالاخره هر چی بود سازمان ملل بودجه تخصیص داده بود و شرکتهای بزرگ دستهای یاریشون رو دراز کرده بودند. اما اینکه چی از توی این طرحها و همکاریها در خواهد آمد خیلی واضح نبود. اما بالاخره نمونهٔ فیزیکی این لپتاپ ساخته شده. گویا قراره تا تابستون مراحل ارسال به مناطق مقصد شروع بشه. باید از تابستون هر روز توی خونه بیشینم و دعا کنم که الآن در خونهٔ ما رو هم میزنند و یک لپتاپ خوشگل برام میارند. ببینید چه قدر بانمک شده:
ظاهرش که خوب دراومده. ویژگیهای دیگش هم جالبه:
۱. منبع انرژی: از باتریهای نیکل متال استفاده شده، که توی دمای ۱۰۶ درجهٔ سانتیگراد میسوزه و از باتریهای یون لیتیوم که معمولاً توی موبایلها استفاده میشه امنتره. در حالت استفادهٔ عادی از لپتاپ تا ۶ ساعت باتریش عمر داره. توی حالت نیمهروشن (stand by) یک روز کامل رو میتونه باقی بمونه. برای شارژ این باتری هم ایدهٔ خیلی جالبی زدند. یک دستگاه شبیه یویو درست کردند. بجه با این یویو بازی میکنه. از حرکت این یویو انرژی برای دستگاه تولید میشه. به ازای هر یک دقیقه یویو بازی، ۳ دقیقه شارژ به باتری افزوده میشه. به این ترتیب برای اینکه باتری لپتاپ کاملاً شارژ بشه، ۲ ساعت یویو باید بازی کرد. البته شرکت تولید کنندهٔ این یویو گفته که چون ایدهٔ خوبیه، ما این دستگاه رو تولید انبوه میکنیم و جدا از این پروژه به فروش میرسونیم. قیمتش هم حدود ۱۰ دلار میشه. خیلی خوبهها. خصوصاً برای موبایلها که هی شارژشون تموم میشه و آدم باید شارژر به دست چشم به لطف خلق الله داشته باشه. به هر حال من که با این یویوئه خیلی حال کردم. هم فال هم شازژ!
۲. سرعت پردازنده: پردازندهٔ ۳۷۷ مگاهرتزی از شرکت AMD قلب تپندهٔ این لپتاپ کوشولوئه! البته برای اینکه مصرف انرژی رو بهینه کنند زمانی که پردازشی صورت نمیگیره برای پخش تصویر این لپتاپ یک پردازندهٔ خیلی سادهٔ کم مصرف توش تعبیه شده. مثلاً وقتی بچه داره کتاب میخونه، صفحه که بارگزاری شد و نمایش داده شد تا چند دقیقه نیازی به پردازش خاصی نیست تا این صفحه تموم شه دیگه. اما بالاخره یک پردازنده باید باشه که صفحهٔ مانیتور هنوز تصویر صفحهٔ کتاب رو نمایش بده. توی این جور موقعیتها پردازندهٔ اصلی این لپتاپ خاموش میشه واون پردازندهٔ کوچیک کم مصرف وارد کار میشه تا مصرف انرژی بهینه باشه. اصولاً وقتی ۲ ثانیه میگذره و سیستم پردازشی نداره، پردازش از پردازندهٔ اصلی به پردازندهٔ کم مصرف هدایت میشه. هنگامی که قراره پردازشی صورت بگیره، ۳۰۰ میلی ثانیه طول میکشه که پردازندهٔ اصلی دوباره دست به کار بشه. فکر نمیکنم این زمان خیلی به چشم بیاد. ایدهٔ تعویض خودکار پردازنده ایدهٔ خیلی خوبیه.
۳. سیستمعامل: خوب سیستمعاملش هم که یک نسخهٔ کوشولو از شرکت ردهت است. البته هنوز خودشون میگن که نرمافزار جای کار داره. من با یک نسخهٔ آزمایشیاش کمی کار کردم. البته کار که چه عرض کنم. همچین کار خاصی نمیکرد چون هنوز خیلی ابتدایی بود. (این قضیه مال ۲ ماه پیشه). اما الآن سیستمعاملش عملیاتیه و دارند رفع اشکال میکنند و قابلیت بهش اضافه میکنند.
۴. امکانات: این لپتاپ یه وبکم کوچیک و بلندگو (اسپیکر) داره که بچهها بتونند از اطلاعات چندرسانهای هم استفاده بکنند.
در مجموع طرح داره خیلی خوب پیش میره. ایکاش که دید استراتژیک این طرح اشتباه نبوده باشه و این همه زحمت و هزینه به باد نره!
برای خوندن اطلاعات کاملتر اینجا کلیک کنید.
همیشه با خودم فکر میکردم والدینی که بچههاشون از لحاظ جسمی یا روانی مشکلاتی رو دارند، کار خیلی سختی دارند. واقعاً وظیفهای که به گردنشون گذاشته شده کمر شکنه. اصلا نمیخوام بگم که بچههایی که از لحاظ جسمی یا روانی کاستی دارند، نمیتونند به جای خاصی توی زندگیشون برسند و یا اینکه وبال گردن پدر و مادرشون هستند. اما مطمئناً به واسطهٔ معلولیتی که دارند برای رسیدن اهداف زندگیشون باید کمی بیشتر از افرادی که این معلولیت رو ندارند تلاش کنند. و صحبتم در این پست اینه که نه تنها خودشون باید بیشتر تلاش کنند، بلکه والدینشون هم در این تلاش مضاعف شریک هستند. بیشک وظیفهٔ سنگینی به دوش این والدین گذاشته شده. به نظر من پدر و مادر وقتی متوجه میشند فرزند عزیزشون معلولیتی داره، در تمام لحظاتی که در کنار فرزندشون برای رشدش تلاش میکنند باید امید به آیندهای داشته باشند که فرزندشون برای خودش میتونه و میتونه و میتونه به ارمغان بیاره. نا امیدی تیشهایه که خیلی سادهتر از هر چیز دیگه میتونه بنیادهای این خانه رو خراب کنه. من توی یک مؤسسهٔ آموزشی برنامهنویسی کامپیوتر تدریس میکردم. میون دانشجوهام یکی از بچهها روی ویلچیر میشست. پاهاش حرکت نمیکرد. چیزی که برای من لذت بخش بود (و واقعاً لذت بخشه) اینه که بهترین شاگردم همین پسر بود. از اینکه امیدش رو از دست نداده بود و تلاش میکرد برای به دست آوردن موقعیتهای بهتر تحسینش میکردم.
توی اخبار خوندم که یک پدر و مادر، دختری دارند که از لحاظ جسمی و روانی معلولیت شدید داره. الان دخترشون ۹ ساله است و توانایی راهرفتن و یا نشستن و صحبت کردن رو نداره. این پدر و مادر تصمیم گرفتند با استفاده از متدهای پزشکی از رشد فیزیکی دخترشون جلوگیری کنند تا بتونند توی همین ابعادی که الآن هست نگه دارندش. اینطوری نگهداری از این دختر براشون با مشکلات کمتری مواجهه. خدای من!!!! اون چه روزیه که یک پدر و مادر تصمیم بگیرند که جلوی رشد فرزندشون رو بگیرند!! دیدن رشد کردن فرزند یکی از شیرینترین احساسایی که پدر و مادرها دارند. و این پدر و مادر مجبور شدند برای اینکه کمرشون کمتر زیر بار نگهداری از دخترشون بشکنه، جلوی رشدش رو بگیرند. اصلا نمیتونم در مورد درست بودن و یا اشتباه بودن این کارشون فکری بکنم. اصلا نمیتونم احساس این پدر و مادر رو درک کنم. آیا حق دارند این کار رو بکنند یا نه؟ اگر این دختر رشد کنه، چه تفاوتی به حالش داره؟ آیا اصلاً توی زندگی تفاوتی احساس میکنه؟ آیا میفهمه رشد یعنی چه؟ این پدر و مادر تا چند سال دیگه باید از دخترشون نگهداری بکنند؟ بهش غذا بدهند، حموم ببرندش، دستشویی ببرندش، بیرون برای گردش و هوا خوری ببرندش، هزینههای زندگیاش رو تأمین کنند، وقتی مریض شد به پزشک نشونش بدند و ..... تا کی؟ وقتی که این والدین کم کم پیرتر شدند چی؟ اون وقتی که خودشون ممکنه نیاز به تیمار داشته باشند چی؟
اگر دخترشون به رشد عادی خودش ادامه بده، کم کم وزنش از حدی بیشتر میشه که مادر و پدرش بتونند بلندش کنند و به دستشویی ببرندش. کی میخواد حمومش کنه؟ میزان خوراکش بیشتر میشه. آیا این دختر با این معلولیتهایی که داره، اصولاً نیاز جنسی رو درک میکنه؟ اگر درک میکنه، ارضای این نیاز به چه صورتیه؟ آیا اصولاً این نیاز در مورد این دختر باید ارضا بشه؟ آیا این دختر با این درصد از معلولیت اصولاً چیزی از ارضای نیازهاش درک میکنه؟ این پدر و مادر آیا دارند فرزندشون رو بزرگ میکنند و یا اینکه از یک تکهٔ گوشت نگهداری میکنند که فاسد نشه؟
حتی فکر کردن در مورد شرایط این خانواده و تصمیمی که این پدر و مادر گرفتند هم وحشتناکه! نمیتونم درک کنم. نمیتونم.
این مصوبهٔ جدید که اهالی وب رو موظف میکنه برای انتشار مطالب از وزارت ارشاد مجوز بگیرند موضوع بحثی شده برای خودش. در هر حال من وبلاگم رو ثبت نخواهم کرد. اینجا اطلاعات خوبی در این مورد نوشته. واقعا این بحث کار داره. بیشتر از همهچی اسم این طرح توهینآمیزه. ساماندهی؟ یعنی وب ایرانی بیسامانه و یک مشت آدمهایی که هنوز فلسفهٔ وبلاگنویسی رو نمیشناسند و آداب مدیریت وبسایت رو نمیدونند میخواند بیاند و این بیسامانی رو ساماندهی کنند؟ خود وبسایت این طرح رو نگاه کنید! خواهش میکنم نگاه کنید! من خودم طراح وبسایتم و افتضاحی رو که از سر و روی این سایت میچکه رو میبینم. قالبش رو که از روی یک سایت خارجی کپی برداری کردند. و یکی نیست بگه که تو که داری کپی برداری میکنی از یک مدل خوب استفاده کن، آخه این افتضاح چیه که ازش کپی برداری کردی؟ مدل ناوش توی وبسایت مثل ۱۰۰۰ تا سایت دیگهٔ دولتی ایرانیه. همشون عین همند و همشون کار یک مشت غیر حرفهای. کسایی که محتوای سایت خودشون نیاز به ساماندهی داره، میخواند بیایند و سایتهای دیگه رو ساماندهی کنند؟ این چه حربهایه که دیگه راه انداختند؟ تا کجا میخواند نشون بدند که نمیدونند و این ندونستن میترسوندشون؟ کسی که نمیدونه، میپرسه تا بدونه. نه اینکه تیشه برداره و بیافته به جون مردم. آخه منی که میام اینجا و از درد دندونم میگم، باید برم خودم رو ثبت کنم؟ ثبت کنم بگم چی؟ بگم آقا من یک چسه جا تو این دریای اینترنت میخوام که حرف دلم رو بزنم و وقتی دندونم شکست برم توش بنویسم؟