chapine weblog وبلاگ چپینه

چپینه

Friday, January 05, 2007

تصمیم بزرگ

همیشه با خودم فکر می‌کردم والدینی که بچه‌هاشون از لحاظ جسمی یا روانی مشکلاتی رو دارند، کار خیلی سختی دارند. واقعاً وظیفه‌ای که به گردنشون گذاشته شده کمر شکنه. اصلا نمی‌خوام بگم که بچه‌هایی که از لحاظ جسمی یا روانی کاستی دارند، نمی‌تونند به جای خاصی توی زندگیشون برسند و یا اینکه وبال گردن پدر و مادرشون هستند. اما مطمئناً به واسطه‌ٔ معلولیتی که دارند برای رسیدن اهداف زندگیشون باید کمی بیشتر از افرادی که این معلولیت رو ندارند تلاش کنند. و صحبتم در این پست اینه که نه تنها خودشون باید بیشتر تلاش کنند، بلکه والدینشون هم در این تلاش مضاعف شریک هستند. بی‌شک وظیفهٔ سنگینی به دوش این والدین گذاشته شده. به نظر من پدر و مادر وقتی متوجه می‌شند فرزند عزیزشون معلولیتی داره، در تمام لحظاتی که در کنار فرزندشون برای رشدش تلاش می‌کنند باید امید به آینده‌ای داشته باشند که فرزندشون برای خودش می‌تونه و می‌تونه و می‌تونه به ارمغان بیاره. نا امیدی تیشه‌ایه که خیلی ساده‌تر از هر چیز دیگه می‌تونه بنیادهای این خانه رو خراب کنه. من توی یک مؤسسهٔ آموزشی برنامه‌نویسی کامپیوتر تدریس می‌کردم. میون دانشجوهام یکی از بچه‌ها روی ویلچیر می‌شست. پاهاش حرکت نمی‌کرد. چیزی که برای من لذت بخش بود (و واقعاً لذت بخشه) اینه که بهترین شاگردم همین پسر بود. از اینکه امیدش رو از دست نداده بود و تلاش می‌کرد برای به دست آوردن موقعیت‌های بهتر تحسینش می‌کردم.

توی اخبار خوندم که یک پدر و مادر، دختری دارند که از لحاظ جسمی و روانی معلولیت شدید داره. الان دخترشون ۹ ساله است و توانایی راه‌رفتن و یا نشستن و صحبت کردن رو نداره. این پدر و مادر تصمیم گرفتند با استفاده از متدهای پزشکی از رشد فیزیکی دخترشون جلوگیری کنند تا بتونند توی همین ابعادی که الآن هست نگه دارندش. اینطوری نگهداری از این دختر براشون با مشکلات کمتری مواجهه. خدای من!!!! اون چه روزیه که یک پدر و مادر تصمیم بگیرند که جلوی رشد فرزندشون رو بگیرند!! دیدن رشد کردن فرزند یکی از شیرین‌ترین احساسایی که پدر و مادرها دارند. و این پدر و مادر مجبور شدند برای اینکه کمرشون کمتر زیر بار نگهداری از دخترشون بشکنه، جلوی رشدش رو بگیرند. اصلا نمی‌تونم در مورد درست بودن و یا اشتباه بودن این کارشون فکری بکنم. اصلا نمی‌تونم احساس این پدر و مادر رو درک کنم. آیا حق دارند این کار رو بکنند یا نه؟ اگر این دختر رشد کنه، چه تفاوتی به حالش داره؟ آیا اصلاً‌ توی زندگی تفاوتی احساس می‌کنه؟ آیا می‌فهمه رشد یعنی چه؟ این پدر و مادر تا چند سال دیگه باید از دخترشون نگهداری بکنند؟ بهش غذا بدهند، حموم ببرندش، دستشویی ببرندش، بیرون برای گردش و هوا خوری ببرندش، هزینه‌های زندگی‌اش رو تأمین کنند، وقتی مریض شد به پزشک نشونش بدند و ..... تا کی؟ وقتی که این والدین کم کم پیرتر شدند چی؟ اون وقتی که خودشون ممکنه نیاز به تیمار داشته باشند چی؟
اگر دخترشون به رشد عادی خودش ادامه بده، کم کم وزنش از حدی بیشتر می‌شه که مادر و پدرش بتونند بلندش کنند و به دستشویی ببرندش. کی می‌خواد حمومش کنه؟ میزان خوراکش بیشتر می‌شه. آیا این دختر با این معلولیت‌هایی که داره، اصولاً نیاز جنسی رو درک می‌کنه؟ اگر درک می‌کنه، ارضای این نیاز به چه صورتیه؟ آیا اصولاً این نیاز در مورد این دختر باید ارضا بشه؟ آیا این دختر با این درصد از معلولیت اصولاً‌ چیزی از ارضای نیازهاش درک می‌کنه؟ این پدر و مادر آیا دارند فرزندشون رو بزرگ می‌کنند و یا اینکه از یک تکهٔ گوشت نگهداری می‌کنند که فاسد نشه؟
حتی فکر کردن در مورد شرایط این خانواده و تصمیمی که این پدر و مادر گرفتند هم وحشتناکه! نمی‌تونم درک کنم. نمی‌تونم.

3 Comments:

  • این بچه ای که میگی رشد مغزی اش متوقف شده، و در حالی که چند سالشه، مغزش به اندازه یه بچه ی چند ماهه رشد کرده. بنابراین والدینش تصمیم گرفتن که رشدش متوقف کنن. تا جسمش با رشد مغزیش همخونی بیشتری داشته باشه داش.

    By Anonymous Anonymous, at 1:48 AM  

  • خیلی باید سخت باشه. متأسفم براشون

    By Anonymous Anonymous, at 3:15 PM  

  • نمی شه در موردشون قضاوت کرد. اما شاید بهتر بود به نحوی اونو از پا درمی آوردن! نخند!!! واسه این می گم که خب جنایت جنایته دیگه. حالا به هر نحوی... اینجوری خود بشر بیچاره هم راحت می شه

    By Anonymous Anonymous, at 1:48 AM  

Post a Comment

<< Home