یک زوج
دیروز رفتم توی یک مغازه که شیرکاکائو بخرم، حواسم به اطراف بود و دنبال یک چیزی میگشتم که با شیرکاکائوم بخورم و توجهی به کسایی که توی مغزه بودند نداشتم. یک زوج بودند که داشتند خرید میکردند. وقتی طرف صندوق رفتم که حساب کنم، دیدم کلی خرید کردند. اما نکتهای که توجهم رو جلب کرد این بود که دیدم خیلی دارند پر تلاطم خرید میکنند و همش تکون میخورند. یک دفعه متوجه شدم که صدایی ازشون در نمیآد. متوجه شدم که گنگ هستند. یک زوج که هر دو گنگ بودند و اومده بودند که خرید بکنند. به نظرم رسید شاید بابت گنگ بودنشون خرید کردن براشون سخته و برای اینکه زیاد مجبور نباشند بیایند خرید هر بار که میایند خرید اینقدر خرید میکنند. شاید هم مهمان داشتند. قارچ میخواستند اما فروشنده منظورشون رو درست متوجه نمیشد، اومدم کمک کنم به فروشنده بفهمونم که چی میگند اما خود فروشنده متوجه شد. من منتظر بودم که خریدشون تموم شه تا من حساب کنم و برم. وقتی که دیدند من منتظر ایستادم کمی معذب شدند، شاید فکر میکردند که بهواسطهٔ گنگ بودنشون خریدشون داره طول میکشه. اما نه خریدشون خیلی داشت طول میکشید و نه طول کشیدن خریدشون من رو اذیت میکرد. توی دلم گفتم مطمئنناً زندگی کردن بدون زبان کار سختی خواهد بود. بعد فکرم به این سمت رفت که چرا هر دوی این زوج گنگ هستند. آیا چون یکی گنگ بوده، تنها فرد مناسبی که پیدا کرده بوده یک فرد گنگ بوده؟ آیا پسر به واسطهٔ گنگ بودن به خواستگاری دخترهای دیگر نرفته، یا اگر رفته پاسخ رد شنیده؟ آیا دختر به واسطهٔ گنگ بودن خواستگار دیگری نداشته و یا اگر داشته طرف پیگیر نبوده؟ یا اینکه نه، مثل خیلی از پسرها و دخترهایی که توی دانشگاه با هم آشنا میشند این دو نفر هم توی مؤسسههای آموزشی که در کنار هم درس میخوندند با هم آشنا شدند و با هم ازواج کردند؟ جواب این سؤال به نظر من یک مسئلهٔ مهم رو به ذهن آدم میاره. آیا این ناتوانی باعث شده که فرصت ازدواج با افراد دیگه از این زوج گرفته بشه و یا اینکه ازدواج این دو واقعاً انتخاب آزادنهٔ خودشون بوده؟ هم دختر و هم پسر، هر ۲ نفر کاملاً خوش چهره و خوش تیپ بودند. احتمالاً هم تحصیل کرده بودند (از نحوهٔ رفتار و نگاه کردنشون میشد حدس زد). در حین اینکه در مورد نحوهٔ آشناییشون فکر میکردم این فکر به ذهنم رسید که با توجه به این که ارتباط برقرار کردن با دیگران برای هر دوی این زوج کار کمی سختتر از ارتباط برقرار کردن با خودشونه، احتمالاً باید ارتباط قویای با همدیگر داشته باشند. مطمئناً پشتیبانهای گرمی برای هم بودند، خیلی هماهنگ بودند و اصلاً نیازی نبود با هم صحبت کنند. خیلی راحت هر کدوم ادامهٔ حرف دیگری رو ادا میکرد. البته من فقط چند دقیقه توی مغازه دیدمشون و نمیشه اینطوری قضاوت کرد اما مدل رفتاریشون رو میشد تعمیم داد. به این خاطر که ارتباطی که با همدیگر دارند مطمئناً راحتتر از ارتباطی بود که با فروشنده (به عنوان نمونهای از افراد جامعه که با مشکل این زوج آشنایی ندارند) داشتند. به نظرم همونقدری که زندگی اجتماعیشون کمی سختتره، زندگی شخصیشون باید صمیمیتر باشه.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home